از کتاب هایی که خوانده ام

دیل کارنگی در کتاب «چگونه بر نگرانی و اضطراب پیروز شدم؟» دعا کردن را راه حلی برای رفع نگرانی معرفی کرده است و چگونگی این کار را اینطور توضیح میدهد:
دعا سه نیاز روانی بسیار اساسی را برآورده میکند:
۱- دعا به ما کمک میکند آنچه را باعث ناراحتیمان میشود دقیقا بیان کنیم. حل مسئلهای که گنگ و مبهم باشد تقریبا غیر ممکن است. اگر ما خواستار حل مسئلهای هستیم – حتی اگر از خدا این را بخواهیم- باید آن را با کلمات واضح بیان کنیم.
۲- دعا به ما این احساس را میدهد که سختیها را با دیگری شریک هستیم و تنها نماندهایم. تعداد بسیار کمی چنان نیرومند هستند که بتوانند سنگینترین بارها و رنجآور ترین مشکلات را به تنهایی تحمل کنند. گاهی نگرانیهای ما چنان خصوصیاند که نمیتوانیم آنها را با نزدیکترین بستگان یا دوستانمان مطرح کنیم.
۳- دعا اصل فعال انجام دادن را به اجرا میگذارد. این اولین گام به سوی عمل است. من شک دارم که کسی بتواند روزهای متمادی برای نیل به مقصودی دعا کند، اما گامی برای اجرای آن جلو نگذارد.
در نوشتن هم وقتی کلمات روی صفحه جاری شوند مسئله شفاف تر از زمانی میشود که در ذهنمان بوده است. با شفاف شدن مسئله دستمان برای پیدا کردن راه حل باز میشود. ضمن اینکه نوشتن تمرین خوبی برای سایر وقتها نیز هست که منظورمان را به طور واضح بیان کنیم و هدفها و خواستههای واضح داشته باشیم.
مشورت کردن و درمیان گذاشتن یک مسئله با فرد دیگر، یکی از نیازهای طبیعی ما است ولی گاهی امکانش نیست یا دسترسی نداریم یا بهتر است مسئله به صورت شخصی باقی بماند. با نوشتن میتوان رو به هر مخاطبی هر مسئلهای را در میان گذاشت.
همانطور که در دعا کردن یک خواستهای را مرتبا تکرار میکنیم و همزمان با آن قدمهایی را برای رسیدن به آن بر میداریم، با نوشتن نیز راه حلها و ایدههای جدیدی به دست میآوریم که ما را به برداشتن گامهایی رو به جلو سوق میدهد و مداومت در نوشتن یعنی مداومت در برداشتن گامهای بعدی.

” آه ای جسارت دوست من باش! “ را بارها در ذهنم تکرار کردهام، البته با صدای خودم و تصویر شکسپیر. برایم جالب است که شکسپیر میخواسته با جسارت دوست شود. ناسلامتی خودش شکسپیر است و چه حاجت دارد به جسارت؟ در ضمن در تصور من شکسپیر فارسی حرف میزند.
جولیا کامرون در کتاب راهِ هنرمند گفته: ” اغلب جسارت، نه استعداد هنرمندی را وسط صحنه مینشاند”. در مورد جولیا کامرون تصویر ذهنیای ندارم و جملهاش هم آهنگین نیست تا آن را در ذهنم تصور کنم پس میروم سراغ نوشتن.
اغلبِ (همهی) افراد موفق استعدادشان را مهم ترین عامل موفقیتشان نمیدانند. نمیگویند که یک نوزاد مستعد به دنیا آمدهاند سپس بزرگ شدهاند و موفق شدهاند. در عوض، تلاش مستمر، پشتکار، یادگیری و… را نام میبرند.
“جسارت” نیز یکی از این عوامل است که این دو نفر از بزرگ ترین نویسندگان جهان به آن اشاره کردهاند.
جسارت یعنی شجاعت و اطمینان به خود. از همان ابتدایِ کار لازمش داریم. شروع کردن فقط یک فعل نیست بلکه یک چالش است؛ ترس دارد نگرانی دارد. با استعداد ترین فرد هم که باشیم برای شروع یک کار، برای تصمیمِ جدید گرفتن، برای تغییر کردن و برای ادامه دادن بیشتر از همه چیز به جسارت نیاز داریم که شجاعت وارد عمل شدن را به ما بدهد.

برنامه ریزی قرار است تا به ما کمک کند تا روند کارهایمان را بهتر پیگیری کنیم و کارهای هدفمند انجام دهیم. نه اینکه یک لیست بلند بالایی از همه ی کارهای عقب افتاده و خواسته های ما باشد که بخواهیم با چوب جادویی برنامه ریزی کردن به یکباره آنها را به انجام برسانیم. این به معنای دست کم گرفتن اهمیت برنامه ریزی نیست فقط از آن طرف ماجرا که خودمان هستیم غافل می شویم که باید این برنامه را اجرا در آوریم تا مثل آن جمله ای نشود که ما در برنامه ریزی کردن بسیار سخت گیر ولی در اجرا تنبل هستیم. سخت گیری در نوشتن برنامه باعث می شود تا عطای آن را به لقایش ببخشیم و تجربه ی ناموفق دیگری در اجرای برنامه هایمان به جا بگذاریم.
جف اولسون در کتاب برتری خفیف نکته ی خوبی را برای برنامه ریزی بیان کرده است :” برنامه ای که با آن کارتان را آغاز می کنید برنامه ای نیست که شما را به هدف تان می رساند.” نکته ای که به اهمیت یک برنامه ی مناسب برای شروع تاکید دارد؛ برنامه ی اولیه ای که نه تنها هوشمندانه نیست بلکه قطعا قرار نیست ما را به هدف مان برساند فقط باعث می شود کارمان را آغاز کنیم.
یک برنامه ی قابل اجرا گامی درجهت تقویت عمل گرایی از طریق شروع کردن و مقابله با کمال گرایی نیز می تواند باشد.