وقتی تلاش نمیکنم…
اگر به من بود مستقیم میرفتم سر ایستگاه سی سالگی پیاده میشدم. دیگر مجبور نبودم هی تلاش کنم، فکر کنم، خسته شوم، امیدوار شوم، هی بخواهم و نشود، بعدش نخواهم و بشود، به آینده فکر کنم، به درست شدن و درست کردن، حالم خوب نباشد، خوشیهای کوچکی پیدا کنم و…