اوایل، اعتمادبهنفس ویس فرستادن را نداشتم. هم فکر میکردم صدایم خوب نیست و هم حین ویس دادن نمیتوانستم حرفهایم را جمعوجور کنم. خب تجربهٔ متفاوتی است؛ نه کسی روبرویت ایستاده و نه کسی پشت گوشی است تا حضور و عکسالعملش را حس کنی. تازه همان باور همگانی و همیشگی که صدایم خوب نیست هم هست. جالب اینکه چون توی ویس خودمان میتوانیم صدایمان را گوش دهیم، این حس بد بودن صدایمان را داریم، وگرنه بقیه که یک عمر است به آن عادت کردهاند.
یکبار در چت با دوستم سر موضوع مهمی، دیگر زمان تایپ کردن نداشتم و ناچار شدم به ویس دادن. آن موضوع را به نتیجه رساندیم و تمام شد و رفت. چند وقت بعدش اتفاقی توی صحبتهایش شنیدم که گفت آن روز داشتم با مامانم ویسهایت را گوش میکردم و مامانم خیلی موافق حرفهایت بود. توی دلم گفتم واقعا؟ دربارهٔ صدایم چیزی نگفت؟ یعنی صدایم خوب است؟ حرفهایم مهمتر از صدایم بوده یعنی؟
و اینجا بود که نه تنها برای اولین بار ترس من از ویس دادن ریخت، بلکه توجهم را برد به چیزی فراتر از صدا، و آن اینکه حرفهایی که میزنیم چقدر میتوانند مهم باشند. حالا توی ویس، یا در جمع یا در یک موقعیت دیگر، اگر مدام به این فکر باشیم که نکند صدایم خوب نباشد، نکند همه به من چپ چپ نگاه کنند، اصلا نکند همه توی دلشان مسخرهام کنند، دیگر فرصت بیان حرفهایی که فکر میکنیم مهم هستند و دلمان میخواهد بزنیم را پیدا نمیکنیم. از همه بدتر اینکه همهٔ این ترسها زائیدهٔ ذهن خودمان باشد و خودمان به خودمان خیانت کنیم.
حرفتون واقعا درست و اساسی بود
من چند وقتیه قصد دارم یه مجموعه دویست ویدیوی در مورد تولید محتوا بسازم، باید حرف بزنم بعداز ترس اینکه صدام بد باشه نساختمش.
از امروز مشغول انجام اون کارها میشم،
چه عالی! امیدوارم موفق باشید