ویلیام انگلیسیام را درست میکند.
ملایم و صبور.
وقتی کلمهای را نادرست تلفظ میکنم، لبخند میزند.
فکر میکند اشتباهاتم بامزهاند.
و برای اولینبار
در تمام عمرم
میتوانم اشتباه کنم
و ایرادی ندارد.
از آن بهتر
بامزه هم هست.
از کتاب «وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا
اخیراً کتابهای نوجوان خیلی توجهم را جلب کردهاند. تمام نکات ضروری برای زندگی را به زبانی ساده و داستانی بیان کردهاند. کاش وقتی نوجوان بودم اهل کتاب خواندن بودم و اینها را میفهمیدم. خب حالا که نشده، بهتر است همین فرصت را قدر بدانم. هوم؟
وقتی وزنهٔ سنگین اشتباه نکردن را زمین میگذاریم، سبکتر به مسیرمان ادامه میدهیم. وقتی بدانیم که اشکالی ندارد که چیزی را بلد نباشیم، ندانیم، اشتباه بگوییم و اشتباه انجام دهیم، زندگی آسانتر میشود. تازه اگر خوشبخت باشیم و فرد/افرادی در زندگیمان داشته باشیم که این اشتباهات را بامزه ببینند دیگر نور علی نور میشود. فکرش را بکن؛ متوجه شود کاری را اشتباه انجام دادهای و به جای سرزنش یا مسخره کردن، لبخند بزند و بگوید چه بامزه!
وای من عاشق رمانای نوجوانم. یعنی اونقدری که این اواخر رمان نوجوان خوندم تو نوجوونیم نخوندم:)
واقعاً محشرن و زندگی رو و زندگی کردن رو یاد میدن. رمانای بزرگسال بیشتر به درد میپردازن نمیدونم… ولی سنگینن و یه وقتایی… نمیدونم:/ ولی به قول شما راه زندگی کردن رو یادمون میدن.
این اواخر کلاً داستان زیاد نخوندم ولی آخرین رمانای نوجوونی که خوندم: هفتتا هفتتا (دختری که برای بار دوم یتیم میشه و ماجراها و افرادی که ناخواسته به هم گره میخورن)، چتر تابستان (دختری که سعی میکنه با سوگ برادرش کنار بیاد)، یکی برای خانواده مورفی (دختری که به سرپرستی موقت پذیرفته میشه و تلاشش برای سازگاری با موقعیت جدید و برگشتن به زندگی قبلیش)، کسی که با بچه ها حرف نمی زند (قصۀ دختری که مامانش افسردگی داره و تأثیری که بر این دختر میذاره).
بام نشینان هم جالب بود و فعلاً خوبم و معجزه. فعلاً خوبم رو خیلی دوست دارم.
رمانای نوجوان بینظیر کم نیستن.
اصلاً نوجوانی دورۀ عجیبیه!
راستی بن بست رزولت رو هم دوست داشتم و کلی دیگه که یا الکترونیکی خوندم یا از بخش کودک و نوجوان کتابخونه:))
یه دورهای تا همین چند وقت پیش در تلاش بودم که واسه کودک یا نوجوان بنویسم ولی حقیقتاً خیلی سخته. فعلاً بیخیال شدم و ژانرم رو عوض کردم. تا چه شود:))
چه خوب که اینقدر زیاد کتاب نوجوان خوندی و باهاشون ارتباط برقرار کردی. خوبه پس من تنها نیستم. باورت میشه منم یه مدت داشتم به نوشتن کتاب نوجوان فکر میکردم؟
فکر میکنم ما به دنیای سادهتر و آرامتر و کنجکاوانهتر کودکان و نوجوانان نیاز داریم. دنیای خودمون خیلی شلوغ پلوغ و بزرگه و پرداختن به احساسات و کشمکشهای درونیمون خیلی پیچیدهست.
نگاه طنز داشتن نسبت به مسائل هم نشاط آدم رو در زندگی بیشتر می کنه هم اطرافیان رو
بعضیا ذاتا شوخن
اما نمیدونم اونایی که نیستن می تونن این قابلیت رو در خودشون ایجاد کنند
اومممم. چه اشاره خوبی کردید: نگاه طنز داشتن. الآن که فکر کردم دیدم چقدر بودن کنار این افراد بیشتر خوش میگذره. حتی شرایط بد.
درباره قسمت دوم صحبتتون، راستش نمیدونم. ولی درباره خودم اینجوری فکر کردم که اگر شوخ طبع هستم که هیچی. هستم دیگه. ولی اگر نیستم، ولی میخوام شوخ طبع باشم، در قدم اول و آسونش میتونم کمتر سختگیر باشم و روحیه گشودهتری نسبت به اتفاقات داشته باشم. ولی قدمای بعدیش رو نمیدونم.