
روزهای اخیر غیرفعالترین روزهای عمرم را تجربه میکردم. دست و دلم به کار نمیرفت، ذهن و تمرکزم هم راه خودشان را میرفتند و به گفت من نبودند. البته همیشه اینجوری نیستم؛ هرازگاهی و تحت اتفاقات خاصی برای همه چنین حالتی اتفاق میافتد. اما آنچه در این اتفاق توجهم را جلب کرد، که البته از مدتی قبل کمی به آن فکر هم میکردم، میزان هدررفت زمان، انرژی و تواناییای است که دارم. اینکه توانمندتر از تمام کارهایی هستم که انجام میدهم ولی به کمتر از آن راضی میشوم. اینکه میتوانم لحظاتم را بهتر و مؤثرتراستفاده کنم، کارهای بهتر و سودمندتری انجام دهم، رفتار بهتری هم داشته باشم. در یک کلام، به نسخه تنبلتر از خود واقعیام راضی میشوم.
منظورم از تنبلی خوردن و خوابیدن نیست؛ حداکثر هفت ساعت از بیست و چهار ساعت را میخوابم. با این هفده ساعت باقی مانده چه میکنم؟ امورات کار و زندگیام که هفده ساعت نمیشود، فیل که هوا نمیکنم. چرا برنامهام یک جوری است که زمانم حیفومیل میشود؟ چرا حواسم نیست؟ چرا به خودم نمیآیم؟ چرا جدی نیستم در این باره؟ در یک دور باطل گیر افتادهام. باید مداخله جدیای بکنم. کارهایم را که باید انجام بدهم. در کنارش مثل کارآگاه ذرهبین به دستی به دنبال جاهایی میگردم که بیشترین هدررفت زمان را دارم. اول از همه میخواهم یک فهرست از آنها بنویسم. تا بعد ببینم با آنها چه کنم. فکر میکنم اولین مرحله، یعنی آگاهی از آنها، شروع خوبی باشد. در ادامه، بیشتر درباره بهرهوری میخوانم و نتایجش را همینجا مینویسم.
یکی از چیزهایی که درباره پیر شدن دوست ندارم این است که آدم توانایی دوران جوانیاش را ندارد. حتی همین جوانی اینجوری را. نمیخواهم در جوانی پیری را تجربه کنم. میخواهم از همین حالا برای خودم عادتهای بسازم که نه تنها جوانی فعالی بلکه دوران پیری فعالتری نیز داشته باشم.