امروز، به مامانم نگفتم «مامان، نیگا مازوت رفته تو دهنم» و او هم نیگانکرده بگوید اوهوم. خانه جلا یافته بود و رنگ فرشهایمان دو درجهای روشنتر شده بودند. نخیر، ندادهایم قالیشویی. مامانم گفت بوی بهار میآید و در را باز گذاشت تا بغلبغل بهار به مهمانیمان بیایند. گلدانها را هم گذاشت توی حیاط که نور طبیعی خورشید بخورند. بچهی گلها را نشانم داده و میگوید اینا زودتر صدای بهار را میشنوند.
آفتابهای روشنی روی فرش نشسته بود. معلوم بود که لباسهای مازوتیشان را کنده و لباس نوهایشان را تن کرده بودند. کمی نشستند و بعد رفتند.
به طبیعت فکر میکردم که چقدر به «Keep going» باور دارد. معنیاش میشود «ادامه بده» یا «همینطور ادامه بده». ولی من توی ذهنم آن را «به ادامه دادن ادامه بده» میخوانم. «ادامه دادن به توان دو» هم قشنگ است.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک، هر روز بیوقفه کارشان را ادامه میدهند، گوشه عزلت اختیار نمیکنند، خورشید به هوای مازوتدار عادت نمیکند، موسم بهار که برسد شکوفهها نمیگویند ولش کن، امسال حسش نیست و بگذار کمی بیشتر بخوابم. دل از گرمای خواب میکنند، سر از خاک بر میآورند و حیاتشان را ادامه میدهند. خورشید همچنان با قدرت به تابشش ادامه میدهد.
ادامه دادن به زندگی زیباست. البته راستش را بگویم هنوز نمیدانم زیباییاش دقیقا در چیست. اما عمیقا زشتی ادامه ندادن، متوقف شدن و دست کشیدن از زندگی را درک کردهام. میدانم که همهمان درک کردهایم. باید به ادامه دادن زندگی ادامه دهیم؛ گاهی با توان دوبرابر.