انیمیشن پایپر را به تازگی دیدهام. پرندهٔ کوچک و زیبایی که میخواهد روی پای خودش بایستد و غذایش را از دریا و از میان موجهای آب پیدا کند. تازه قدم در این راه گذاشته و نابلدی و ترسش مانعش میشود تا اینکه…
شاید خیلی وقتها آرزو کنیم کاش انجام فلان کار به ما نیوفتد یا با موقعیتی روبرو نشویم. مثل پایپر، که میترسید تنی به آب بزند. مثل خودمان، که میترسیم دست به کار جدیدی بزنیم و آن چیزی که در ذهنمان است و مدتها به آن فکر میکنیم را واقعی کنیم. گاهی اوقات که ناچار از انجام دادن آنهاییم که هیچ، گاهی اوقات هم آن ترسش آنقدری جلوی چشمان را میگیرد که حاضر میشویم عطایش را به لقایش ببخشیم. در تمام این مدت از یک جنبهٔ آن غافل هستیم؛ اینکه پاگذاشتن روی ترسهایمان روزنههای جدیدی را به رویمان میگشاید. وقتی ترسهایمان را زیر پایمان میگذاریم، از ارتفاع بلندتری به جهان مینگریم.
«آزمونها، هدایایی هستند که هر چه دشوارتر باشند، ارزشمندترند. ناکامی در یک آزمون، یک نوع بدشانسی است، اما امتناع از آن، امتناع از یک هدیه است، که این، بدتر و جبرانناپذیرتر از آن بدشانسی است.»
نقل قول بالا را در گوشهٔ یکی از دفترهایم نوشتهام، اما نام نویسندهاش را ننوشته بودم. جدیدا حواسم هست که حتما نقل قولی را با اسم نویسندهاش بنویسم تا از زیبایی آن چیزی کم نشود. بگذریم. حرف دیگری دارم.
بعضی از روزها آنقدری کار سخت روی سرم میریزد که آرزو میکنم کاش در یک چشم برهم زدن به روزی دیگری میرفتیم. هر چه پلک میزنم فرشتهها رسیدگی نمیکنند! ولی در پایان روز، رضایت نسبی از انجام آنها دارم. آسان نبودند ولی آنقدر ترسناک هم نبودند. الان چندین روز توی ذهنم هستند که چنین حالتی را تجربه کردهام. با تکیه بر این تجربه، فکر کنم روزهای شلوغ بعدی را با اطمینان و آرامش بیشتری سپری کنم. امتناع از آزمونها مثل پاک کردن صورت مسئله است، چشم بستن روی آنها، آنها را از بین نمیبرد. آنها نیازمند راهحل هستند. راهحلها هم از دل شجاعت میگذرند.
اگر در یک موقعیتی شکست هم بخوریم، حداقل مثل دفعهٔ اول پایپر خیس که میشویم. این ترسمان از آب تنی را از بین میبرد. برای دفعهٔ دوممان، با شجاعت بیشتری دل به دریا میزنیم.