یک نگاه یکهویی به فکرهایم انداختم و روزم ساخته شد. داشتم به خودم میگفتم رفتم سر میز، اول از همه شروع کنم به نوشتن نکتهای که از صحبت با سمانهٔ عزیز یاد گرفتم، به اضافهٔ نکاتی که برای بهتر شدن کلاس زبان آنلاین بعدی باید انجام بدهم. همین دو فکری که در سرم میچرخیدند کلی غافلگیرم کردند. خوشحالم که این یادداشتبرداری از نکتههای خوب و بد را به صورت اتوماتیکوار در جزءجزء کارهایم دارم میبینم. این امکانش هم بود که به آنها بیتفاوت باشم.
به سمانه پیشنهاد عقب انداختن کاری را داده بودم. دلایلم را هم گفتم. دلایلم برایش پذیرفتنی بود، اما صلاح نبود و نکتهٔ مهم دیگری را برایم توضیح داد. گفت تازه آن کار را هماهنگ کرده و کار دارد پا میگیرد. نباید بگذاریم کار شُل شود. این «شُل شدن کار» چقدر برایم معنادار و فهمیدنی بود. وقتی در ابتدای یک تصمیم، اقدام، برنامه و … هستیم، اتفاقات بسیاری، حتی به ظاهر موجه هم هستند که میتوانند باعث شُل شدنشان شوند. از ابهت انداختن کارهایی که دوستشان داریم، تصویرشان را در ذهنمان مخدوش میکند. اولین کیک خامهای میتواند باعث شل شدن زنجیرهٔ یک رژیم شود یا اولین پشتگوشاندازی چندین روز بین ما و برنامهمان فاصله میاندازد.
خیلی از تصمیمات و برنامههایمان به همین سرنوشت شُل شدن دچار میشوند. و چه کم است ارادههایمان برای احیای دوبارهٔ آنها. برنامهٔ ورزشی نیمه کارهمان را احتمالا به این دلیل کنار نگذاشتهایم که دست یا پایمان کنده شده باشند و توان انجام آنها را نداشته باشیم، بلکه یک روزی با تنبلی کردن، فراموش کردن یا هر دلیل دیگری آن را شُل کردهایم و دیگر نتوانستهایم عزممان را جمع کنیم.
فکر میکنم این تصویر ذهنی شل کردن مدتها در ذهنم بماند و به هنگام توقفهایم حواسم خواهد بود که باعث شل شدنم نشود. چه زیباست با بالاترین سطح توجه و آمادگی سراغ انجام کارها برویم.