
از شگفتانگیزترین چیزهایی که در این مدت کشف کردم چیزی است که دوست دارم نامش را تلاقی فکرها بگذارم؛ وامگرفته از تلاقی نگاهها. وقتی داری مطلب یا کتابی را میخوانی، به صحبتهای یک نفر گوش میکنی یا حتی هنگام پیادهروی، دوش گرفتن یا ظرف شستن، یک نکته با نکتهای در اعماق خودآگاه یا ناخوآگاهت برخورد میکند جرقه میزند و فضای ذهنت را روشن میکند. مدتی یا شاید هم مدت زیادی ذهنت را به خودش مشغول میکند. فارغ از نتیجه آن، روشنایی را نه در جهان بیرون بلکه در درونت و در اعماق فکرت مییابی. تجربه لذتبخش و منحصربفردی است.
اتفاقهای مهم همیشه در جهان بیرون نمیافتند. شاید هم هرگز. چه میشد اگر تیتر خبرهای جهانهای درونمان جایی منتشر میشد؟ چه میشد اگر انسانها کنجکاو هم بودند؟ چه میشد اگر انسانها کنجکاو خودشان بودند؟ چه میشد اگر همه تیتر خبرهای جهان درونشان را از تیتر خبرهای جهان بیرون جدیتر بگیرند؟ پاسخ تمامی این سؤالات نوشتن است. نوشتن ما را با جهان درونمان و اتفاقاتش آشنا میکند، ما را کنجکاو خودمان میکند، از شنیدن صدای ندای درونمان که خبری را اعلام میکند به وجد میآییم؛ شگفتانگیز نیست در دنیایی که باید همه چیز را در بوق و کرنا کرد و برای به چشم آمدن باید به آن رنگ و لعاب بخشید، نجوای خفیفی را از درونت بشنوی و با آن آرام بگیری؟