استفن کینگ که یک نویسنده پرکار هست گفته: «دوست دارم روزی ده صفحه بنویسم که تقریبا میشود روزی دوهزار کلمه.» تازه «رستگاری در شاوشنگ» هم یکی از اثرهای ایشون هست. فیلمش رو برای بار اول که دیدم گفتم چرته، حوصلهم رو سر برد. ولی نقد و تحلیلش رو که خوندم از سطح درکم از فیلمها خجالت کشیدم. دفعه دوم با حضور قلب دیدمش. حرفم درباره فیلم نیست، درباره خود استفن کینگ است.
گفته دوست دارم روزی دوهزار کلمه بنویسم. ماهی شصت هزار کلمه و فصلی صدوهشتاد هزار کلمه. و حالا نسخه اولیه از کتاب آماده است. به همین سادگی به همین خوشمزگی.
من دارم کمکم به سادگی انجام کارها میرسم. داشتن یک روزِ خوب و آسان و تکرار آن، بیشترین چیزی است که میخواهم. همین روزهای خوب و آسان اگر زیاد تکرار شوند، غولی میشود برای خودش. اینگونه است که آینده برای کسانی که از امروز برایش تلاش میکنند، زیباتر است. اما من در برنامهریزی کمالگرا هستم.
-به کمتر از شاخ غولشکستن راضی نمیشوم. دستم را برای کارهای کوچک خاکی نمیکنم اصلا.
+باشه بشین تا شاخ غول بشکنی!
-نخیرم. معلوم است که نمینشینم. میخواهم تغییر رویه بدهم تا آن قالب روزانه مناسبم را بیابم.
+چجوری؟
-اول اینکه وضعیتمون اونقدرا داغون نیست؛ فقط نیاز به بهبود داریم. همین که به فکرش هستیم یک گام بزرگ رو به جلو هست. دوم اینکه یک برنامه روزانه آسان مینویسم. حواسپرتیهایم را هم میدانم چیا هستند. انتظار واقعبینانه از خودم را هم رعایت میکنم. بعد، روی تداومش کار میکنم. این تداوم کارهاست که کاری رو شکل میده. به کار جون میده. زنجیره رو قطع کنیم، فرو میپاشیم. تداوم، تداوم، تداوم. من اگر رئیسجمهور میشدم، این را شعار تبلغاتیام انتخاب میکردم.
+و کلام پایانی…
-همواره به خاطر داشته باشید که اگر زمانمون رو سفت نگیریم، بقیه به تاراج میبرنش. برای زمانمون ارزش قائل بشیم، حتی اگر کاری نداشتیم به بطالت نگذرونیمش. به اسم استراحت دو دیقه آروم بگیریم ولی بیخود ول نچرخیم و توهم کار بزنیم. با تکتک سلولهامون اهمیت و ارزش زمان رو بفهمیم. کمتر از شش ماه دیگه به پایان سال مونده. بیایم روی همین کار کنیم، توی این پنج ماه و ده روز، به وضعیت بهتری برسیم. روزهای رضایتبخشتری داشته باشیم. آخر هر شب، کارهامون رو تیک بزنیم.