پارسال این موقعها توی خیابان که راه میرفتی، دستهدسته پروانه دور سرت میچرخیدند، کمی همراهیات میکردند و میرفتند پیِ بازی و شادی خودشان.
امسال اما باد که میوزد، ملخ میخورد به صورتت. دستت را میبری سمت چیزی، از تویش ملخ میپرد بیرون. پایت را که توی حیاط میگذاری، میرود روی ملخ. تا قبل از این، از یکهویی پریدن ملخ میترسیدم اما حالا وقتی میخواهم بروم بیرون، به خودم یادآوری میکنم که اگر ملخی جلویت پرید نترس و جیغ نزن. دارم یک ترس و جیغ غیرارادی را به یک ترس و جیغ نزدن ارادی تبدیل میکنم. یک عمر صحبتهای خانوادهام درباره اینگونه ترسها و جیغ زدنهایم نتیجهای نداشت اما این بار فکر میکنم از پسش بر بیایم. بلاخره در بیرون جلوی این همه نفر از یک ملخ بترسم جیغ بزنم، از دوتایش، از سه تایش .. دیگر از چهارمی به بعدش دیگر باید خودم را جمع و جور کنم. دقیقتر که بهش نگاه میکنم، دلیلی برای ترس نمییابم. میپرد روی آدم که میپرد!
قبلتر هم با آمدن ویروس کرونا، ترسهای زیادی را تجربه کردیم. ترس از تمام شدن زندگیمان، ترس از کارهایی که انجام ندادهایم یا نیمه کاره ماندهاند، ترس از تنهایی و مرگ الکی و … اینجا هم دست طبیعت در کار بود. اوایلش خیلی از همه چیز ترسیدیم، ولی کمکم به خودمان آمدیم و دیدیم فقط ترس کاری از پیش نمیبرد. اگر ترسهایمان در دوران کرونا را برای خودمان به خوبی موشکافی کردیم و راهی برای نترسیدن پیدا کردیم، فکر میکنم ما از کرونا جلو افتادهایم. اگر دیدن نهایت ترسمان تلنگری برای اقدام کردن برای برطرف کردن آن ترسمان بوده باشد، فکر میکنم تمام سختیهای این دوران ارزش سختی کشیدن داشته است.
اگر ترس از تنها بودن و احساس تنهاییمان را برای خودمان حل کرده باشیم و از این به بعد بتوانیم لحظات بیشتری را از با خودمان بودن لذت ببریم، اگر ترس از دست دادن عزیزانمان را با بیشتر دوست داشتن آنها در طول زندگیشان تاحدی برای خودمان برطرف کرده باشیم، اگر ترس از مرگ را با بهتر و ارزشمندتر زندگی کردن و همینطور بدون حسرت زندگی کردن برطرف کرده باشیم، به نظرم ما بردهایم.
قضیه پروانه های پارسال مثل اول فیلم ترسناک بود ک آخرش با اون همه خبر و حادثه به کرونا رسید و هنوز هم ادامه داره...
سلام
اشاره جالبی کردید. هنوز مونده به آخر این فیلم برسیم امیدوارم آخرش برای همه خوبی و سلامتی باشه.
ممنونم از وقتی که برای خوندن نوشتههای من گذاشتید.