به رقصشان خیره مانده بودم کمی که به خودم میآمدم متوجه حرکات پا و دستهایشان میشدم. در لحظه ورود دستها را روی سینهشان گرفته بودند و در حین رقص دستانشان را آرام آرام تا کمر و بعد از آن به طرف بالا میبردند و در یک حالتی ثابت نگه میداشتند. با چرخش روی یک پا رقصشان را شروع کردند، همگی در یک جهت میچرخیدند. لباسهای دامن دار پوشیده بودند تا با چرخیدن و جریان هوا، چین ها مانند چتر باز شوند. با تمرکز و با رعایت فاصله مانند یک فرفره میچرخیدند.
سعی کردم تک تک شان را از نظر بگذرانم به دنبال علت گیرایی این حرکات ساده بودم. آهنگ قصد جفاها نکنی از محسن چاوشی روی کلیپ مربوط به ” رقصسماع” بود که میدیدم ولی آنها که با این اهنگ نمیرقصیدند، یک گروه موسیقی داشتند اما نه با آلات موسیقی مدرن از همان ساده و قدیمیها.
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من وا دل من وا دل من وا دل من
قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من
واله و شیدا دل من بی سر و بی پا دل من وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من
بیخود و مجنون دل من خانه پر خون دل من ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
مولانا
در ذهنم این افکار میچرخیدند و میرقصیدند تا آنجا که صدای زنگ در را هم نشنیده بودم مادرم کلید نبرده بود و ده دقیقهای پشت در منتظر ایستاده بود. هم نگران بود هم عصبانی. هم برای من عجیب بود که زنگ در این همه به صدا در آمده و نشنیدم هم برای مادرم. این حجم از غرق شدن در افکارم برایم جالب هم بود. قبلا هم تجربهاش کردم ولی هوش و حواسم سر جایش بود.
بعد از اینکه سالها در مدرسه شعرهایی از مولانا خواندیم و اسم اولین مدرسهام مولانا بود، امسال فهمیدم که علاقمندانش در سالروز مرگ او در قونیه، شهری که آرامگاه مولانا آنجاست جمع میشوند و مراسمهای مختلفی برگزار میکنند. مولانا خواسته بوده که برای مرگش جشن و شادی بر پا کنند چون او به دیدار محبوب و معبودش میرود.
رقص سماع، آیین دیگری است که در این مراسم اجرا میشود. خلاصهای که از کتاب روح عصیانگر راجع به آن خواندم فوقالعاده بود. رقص سماع یک نوع مراقبه است که خود مولانا اون رو با سی و شش ساعت بدون وقفه چرخیدن کشف کرده است. به این نتیجه رسید که اگر چرخیدن رو ادامه بده به لحظهای میرسه که مرکز وجودش ساکن باقی میمونه اما بدن و ذهنش در حال چرخش هستند مثل یک گردباد که تو در مرکزش قرار داری و این نقطه مرکزی حرکت نمیکنه. یا همون چیزی که بچههای کوچیک دور خودشون میچرخن و لذت میبرن.