جملهای توی ذهنم است با این مضمون که «تکرار هر چیزی ملالآور است مگر زمانی که به دست هنر تکرار شود.» جملهٔ اصلی انگلیسی بود و متاسفانه به نویسندهاش دقت نکردم. الآن هم هر چه دانش انگلیسی داشتم به کار گرفتم تا جملهٔ انگلیسیای بسازم و در گوگل سرچ کنم تا نویسندهاش را بیابم. ولی نشد. آفرین. نتیجه میگیریم که حافظهٔ فارسیام خیلی بهتر از حافظهٔ انگلیسیام است. جملهٔ انگلیسیای را که میخوانم، به صورت فارسی به ذهنم میسپارم. اوه، چه خارقالعاده! مرسی. لطف دارید شما.
راست میگوید تکرار، ملالآور است؛ حرفهای تکراری دیگر به گوشمان نمیرود، خبرهای تکراری دیگر واکنشمان را برنمیانگیزد و اتفاقهای تکراری دیگر به چشممان نمیآید. اما وقتی هر یک از آنها را با هنر ترکیب کنیم، شانس بهتر و عمیقتر دیده و درک شدن مییابند. حقیقتها، رنجها و حرفهای بسیاری در جهان وجود دارند که گوشها و چشمهایمان بهشان عادت کرده است و چندان حسی را در ما بر نمیانگیزد، اما آنهایی که با هنر ترکیب شدهاند و به شکل کتاب، فیلم، اثر هنری، موسیقی و … به شکل متفاوتتری بیان شدهاند، تاثیر عمیقتری بر افراد دارند.
هر کدام از ما نیز حرفهایی داریم که دوست داریم بیانشان کنیم تا دیده و شنیده شوند. چه راهی بهتر از ترکیب آنها با هنر، تا به کمال وجودشان برسند؟ ما گویندهٔ خبر نیستیم که یک خبر را چندین بار در طی بیستوچهار ساعت تکرار کنیم؛ انسانیم و خلاقیت و ابتکار عمل داریم. میتوانیم هر بار، تازگی بیفزاییم. تا حالا دیدهاید که یک گویندهٔ خبر تاثیر عمیقی بر روی فردی بگذارد؟ یک هنرمند چطور؟ یک نقاش، فیلمساز، خواننده یا آهنگساز؟ نویسنده یا کارگردان چطور؟
درسته. تکرار خشک و خالی آدمو بیحس میکنه ولی هنر باعث میشه بتونی بچرخونیش و از ابعاد مختلف بهش نگاه کنی. خبر تک بعدیه، همونیه که هست. اما مفاهیم وقتی با هنر ترکیب میشن انگاری چندین بعد پیدا میکنن. خالق اثر دنیاش رو گره میزنه به اون مفهوم. برای همینه که هر مفهوم حتی اگه در یک قالب تکراری مثل کتاب یا فیلم تکرار بشه بازم ارزش وقت گذاشتن رو داره، چون هربار از یک دریچۀ جدید بهش نگاه میشه.
هنرمند، بخشی از خودش رو در کارش جا میذاره. این هم بعد از خوندنت کامنتت به ذهنم رسید. مرسی که وقت میذاری و مینویسی.