من فکر میکنم بیان کردن یا نکردن احساساتمان نسبت به افراد یک مسؤلیت برایمان است، اما نه از آن مسؤلیتهای زورکی که بر شانهمان سنگینی کند. از آن مسؤلیتهایی که اگر به آن باور داشته باشیم کلی روح خودمان و دیگران را سیراب میکند. به طور کلی، منظورم احساس خوب است و نه احساسی عاشقانه که بین دو نفر شکل میگیرد. فکر میکنم احساس خوبی که افراد درون ما به وجود میآورند، متعلق به خودشان است یا حداقل بخش عمدهای از آن متعلق به خودشان، نیتهایشان، ابتکارهایشان، تلاشهایشان و …است. از این رو، حق دارند که به شکلی از این توانمندیشان آگاه شده یا حتیالامکان ما برای تجربهٔ این احساس خوب از آنها قدردانی کنیم.
سعی میکنم احساسم را نسبت به بقیه ابراز میکنم، یا به صورت کلامی، یا با توجه بیشتر یا با صرف زمانی بیشتر با آنها یا با بیشتر صحبت کردن با آنها یا هر شکل مستقیم یا غیرمستقیم دیگری. بیتفاوت بودن را دوست ندارم در این باره. احساس باید جریان داشته باشد و البته نباید سوء برداشت شود. این هم نکتهٔ خیلی مهمی است. بیشتر اوقات برچسب مهربان بودن میخورم. برچسبی که دیگر نه از آن خوشحال میشوم و نه ناراحت. دلیلش این است که این کار را از روی مهربانی انجام نمیدهم، اصلا نمیدانم مهربان بودن چگونه است. حتی نمیدانم چقدر در این کار موفق بودهام. فقط بیتفاوت بودن را دوست ندارم و امیدوارم هر چه جلوتر میروم در این کار بهتر شوم.
احساسات محرکهای قدرتمندی در زندگیمان هستند. باید راههای درست به جریان انداختن آنها و واکنش مناسب به آنها را یاد بگیریم.