مدتی قبل به توصیه دوستی داستان کوتاه تپههایی چون فیلهای سفید، «Hills like white elephents»، از ارنست همینگوی را خواندم و بسیار بیمعنی یافتمش. نه هیچ داستانی، نه هیچ پیامی و نه هیچ جمله یا پاراگراف برجسته و عمیقی که بتوان یه یاد سپردش. فقط دیالوگهای بین آقا و دختری در یک توقفگاه بین راهی بود.
چند روز پیش در یکی از سرچهایم به مطلبی برخوردم که از این داستان کوتاه او به عنوان یک شاهکار یاد کرده بود. آن توصیه و این شاهکار نامیدن، گفتم پس قضیه جدی است. دوباره خواندمش و در گوگل تحلیلش را سرچ کردم. این داستان خوبتر از خوبتر از خوبتر است فقط. داستانش را توضیح نمیدهم که لو نرود، اما این را بگویم که نسخه اولیه این داستان، چهل صفحه بوده است که همینگوی بعد از ویرایشهای مکرر آن را به چهار پنج صفحه میرساند. جمله به جمله این داستان کوتاه دارای نکته است و قدرت نویسندهاش را میرساند. این داستان کوتاه هم به فارسی و هم به انگلیسی در گوگل موجود است.
در خود داستان اشارهای به معنای نام داستان یعنی تپههایی چون فیلهای سفید نشده است. ولی نکته بسیار ظریف و هوشمندانهای دارد. فیلهای سفید داستان جالبی دارند و امروزه نماد داراییهای کمارزشی هستند که هزینه و دردسر نگهداری زیادی دارند و این اشارهای است به موضوع اصلی داستان.
این داستان مرا به باور عمیقتری از اینکه نویسندگان چقدر هنرمندند رساند. هنر بنا کردن یک نوشته، معماری کردنهای آن تا جایی که عمارتی بسازند که تا قرنها بتواند پابرجا بمانند و عظمت معمارشان را نشان دهند. در نوشتن روح خلق کردن جاریست؛ خلق کردنی که سرآغازش از یک فکر و ایدهٔ بیدست و پاست و این نویسنده است که به پایش مینشیند و با دم مسیحاییاش به آن حیات میدهد.