گرهگشایی و گرهافزایی از خصوصیات بارز وی است؛ عشق را میگویم. فاضل نظری میگوید البته، آنجا که:
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق.
عشق شاید آن حال و هوایش که مثل نسیمی ملایم یا تندبادی سهمیگن وجودت را فرا میگیرد، از همه قشنگتر باشد. اینکه آن حال و هوا را خوب حس کنی، خودت و تغییراتت را نظاره کنی و ببینی تا به کجا میرساندت و به کجا میرسانیاش.
نوشتن هم حالوهوای قشنگی به آدم میدهد. بیشتر یا تمام قشنگیاش برای خودت است. شاید کسی در کنار دستت نشسته آن را درک نکند مگر آنکه بنویسی و بنویسی و بنویسی تا از طریق نوشتهات آن را منتقل کنی. وقتی در حالوهوای نوشتن آرام گرفتی و ذره ذره کلمات در تار و پود جانت جای گرفت، دیگر نفس کشیدن در هوایی غیر از آن ناآرامت میکند. نوشتن آن وقتی است که مینشینی و مینویسی ولی حالوهوای نوشتن وقتی است که هر چیزی را در هر جایی کلمه ببینی و جمله. برای من بودن در حالوهوای نوشتن از خود نوشتن لذتبخشتر است. چون در هر لحظه حسی همراهم است.
شاید نوشتن تمرینی برای عاشق بودن است؛ در مسیرش صیقل مییابی، دچارش که شدی فردایش فارغ نمیشوی، در میان کلمات کاویدن چیزی کم از کوه کندن ندارد، خواستهات بزرگ است و کم از دستت بر میآید اما بر میآید.
با عشق نوشتن چه ترکیب خطرناکی میشود…