قبلا دوست داشتم که به حرفهای آدمهایی گوش بدهم که ازشان خوشم میآید و گوش هم میدادم. نه تنها از نظر توصیه و پیشنهاد بلکه شنیدن حرفها و کلماتشان نیز برایم خوشایند بود. برعکسش هم صدق میکرد. اگر از کسی خوشم نمیآمد توی ذهنم ضربدر قرمز میزدم و پروندهشان را میبستم. البته ذهنم یواشکی مشغولشان بود. درست و غلط بودن این رفتارم را نمیدانم. شاید یک میل طبیعی برای همه انسانهاست. شاید بهترین کار باشد. شاید نشانه ضعفم برای نداشتن توانایی کنار آمدن با آدمهای مختلف بوده است. شاید…
اما حالا جور دیگریام. دیگر در جمعها حوصلهام سر نمیرود. نگاه کردن و گوش کردن به آدمها را دوست دارم (حتی یکبار یکیشان گفت بهم زُل نزن، هُل میشوم). هم از صحبت با مادر بزرگ دوستم و آشنایی با نگرشی که راجع به مسائل داشت لذت بردم و شگفتزده شدم و هم بعد از اینکه وقتی حُسنای پنج ساله شیر آب را تا آخر نمیبست و من هر بار آن را سفت میکردم، بدون رد و بدل شدن حتی یک کلمه بینمان، بار چهارم وقتی دیدم که خودش آن را سفت کرد، تاثیرگذاری به شیوه «نگو، نشان بده» را با تکتک سلولهای بدنم حس کردم.
یکبار دیگر، هنگام ناهار وقتی پرینازِ دهه هشتادی داشت درباره اینکه چقدر از بازیگران کرهای و در پشت آن، از فرهنگ شرق خوشش میآید حرف میزد، مبهوت ماندم. برای خودش دلایلی داشت و فرهنگ آسیای شرقی را به غرب ترجیح میداد. میگفت فرهنگ شرق اصالت دارد. شرقیها وفادارترند. لباسهای پوشیده دارند و تاریخ دارند. از یکجایی رسیدهاند به یکجای دیگر. میگفت دوست دارد درباره آسیای شرقی بیشتر بخواند و بداند.
با گوش کردن به افراد، آنها را همانطور که هستند در مییابیم نه آنطور که خودمان قضاوت میکنیم. آنها را بهتر میشناسیم و بهتر شناخته میشویم. درکمان از هم بالا میرود، از دغدغههای هم باخبر میشویم، از خوشحالیها و آرزوها. البته به شرط اینکه قدر فرصتمان را بدانیم و نرویم سراغ بحثهای خاله زنکی.
آنت سیمونز در کتاب بهترین قصهگو برنده است، از اهمیت قصهگویی برای رونق کسبوکار میگوید و گوش کردن را یکی از راههای بهتر قصه گفتن. اما چگونه گوش دادنی؟ گوش دادنِ کنجکاوانه.
«کنجکاوی شما باعث میشود توجهتان به این جلب شود که در سر دیگران چه میگذرد و چه چیزی برایشان مهم است. باعث میشود به جزئیات انسانها توجه کنید. شما به قصههای دیگران گوش میدهید. همین گوش دادن بهترین نشانه کنجکاوی است.
اعتمادبهنفس بیش از حد (که به آن تکبر و خودبینی هم میگویند)، نقطه مقابل کنجکاوی است و قصهگو را به آدمی تبدیل میکند که دائم پند و اندرز میدهد و کسلکننده و بیملاحظه است.» کتاب بهترین قصهگو برنده است. نویسنده آنت سیمونز، نشر اطراف