کلمات یا تیزی دارند یا نور. کلمات تیز چه هنگام بیان کردنشون چه هنگام شنیدنشون، خراش میندازن روی زبان و دهان و گوش و قلب و روح خودمون و طرف مقابلمون. دلیل تعارضهای بین آدمها و آنچه که ما رو وادار به استفاده از کلمات تیز میکنه خیلی زیاده و به نظرم گریزناپذیر هم هست. آگاهانه یا ناآگاهانهش یا کم و زیادش دست خودمون و تلاشمون و شرایط و موقعیت هست ولی هیچکدوممون ازش مبرا نیستیم.
کمی که گول ظاهرمون رو کنار بزنیم، نمونههاش رو در خودمون پیدا میکنیم. البته جای زخمهای بسیاری رو هم خواهیم یافت. یه سؤال خوبی که میتونیم از خودمون بپرسیم اینه که کی برای اولین بار با کلماتمون همدیگه رو زخمی کردیم/ خواهیم کرد؟ و میبینیم که بله، چقدر میتونیم درنده باشیم.
در سمت دیگه، کلمات نورانی قرار دارند. هر چقدر هم که کار داشته باشیم و سرگرم باشیم و خوب به نظر برسیم، یا اصلا خیلی داغون هم باشیم، باز هم یه فضای تاریکی در اطراف همهمون وجود داره. نمیدونم چه چیزهایی به این تاریکی نور میتابونند، ولی میدونم که یکیشون حتما کلمه هست. کلماتی که میخونیم، کلماتی که مینویسیم، کلماتی که میشنویم و حتی کلماتی که بیان میکنیم و میبینیم که تاثیرگذار بوده و ما قدرت این تاثیرگذاری رو درونمون داریم.
سه تاشون به کنار؛ اون کلماتی که میشنویم آسونترینشون هست. میتونه برای لحظات کوتاه یا بلندی، چراغقوه بندازه و یهو همه چی روشن بشه. من حرفهای نورانیای که میشنوم رو کلمه به کلمه، با احتیاط جمع میکنم و میذارم توی کولهپشتیم. دلم به داشتن این نورها، گرم و روشنه. بعضی وقتا، این کلمات «تنها» دلگرمیم هستند.
جسیکا کاتوف میگه:
چون دوستت دارم
راهی پیدا خواهم کرد تا
نور زندگی تو باشم،
حتی اگر در تاریکترین
و دلگیرترین حال خود باشم.
پس نور، نشانهٔ دوست داشتن هم هست. نمیدونم از چه طریقهای دیگهای هم میتونیم نور ببخشیم به آدمها، ولی کلمات در دسترسترینشون هست. دستکم نگیریمشون.